روز ازل عشق تو شد باعث پیدایش من
من خود طوفان و تو هم ساحل آرامش من
هیچ عجب نیست که با دست خودت رام شدم
در بر و آغوش تو جا میشود آسایش من
از دل و جانم زده ام تا که غمت بیش کنم
چهره ام از گریه پر است این همه پیرایش من
لختی امانم بدهای دیده دمیپلک ببند
سیل محبت به ره افتاده از این بارش من
با دل پر مهرت اگر بر سر من دست کشی
تا قد و بالای بلندت برسد دانش من
صحبت خود نیست ولی با تو سخنها دارم
با خطر شورش چشمت چه کند سازش من ؟؟