شمع دلسوز منم در شب تاری که تویی
به دو عالم نفروشم غم یاری که تویی
از کجا آمده این عشق کجا برده مرا
بی قرارم نرسیدم به قراری که تویی
نیش خنجر به زبان داشت به لب آب حیات
مست و زخمیشده ام با گل خاری که تویی
ماه بر حول زمین گشت و زمین بر خورشید
من سرگشته بچرخم به مداری که تویی
چه کنم دام بلا پهن شده در ره عشق
چون مسلح شده با چشم خماری که تویی
قدرت چشم تو از تیر کمان بیشتر است
دل صیاد شده صید شکاری که تویی
حس آرامش من حاصل آغوش تو بود
شدم آوارهی غربت ز دیاری که تویی
این محال ست که از لوح دلم پاک شوی
فرش دل پر شده از نقش نگاری که تویی
#الهام_ملک_محمدی